امروز آخزین واکسن دوران کودکی ات را زدیم. باباجون و بابامحتبی شمار ا به اطاق بردند و پشت در فقط صدای گریه هایت را شنیدم و ... سه روز مدام تب داشتی و زمان راه رفتن با کمک گرفتن از مبل و دیوار راه میرفتی. هربار مسیری را میرفتی دستت را به پایی که واکسن زدیه بودی میزدی و میگفتی درد، درد. عروسك مامان! ديگه از دست واكسنهايت راحت شدم و رفت ان شاءالله تا 6 سالگي. از بدو تولد تا به حال هر وقت واكسن داشتي من از دو روز قبل به جاي تو تب مي كردم و طاقت ناله ها و بيقراري تو را نداشتم. اميدوارم هميشه سلامت باشي تا من از ورجه وروجه هايت لذت ببرم. &...