فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

نازنین دخترم فاطمه

لاک

دختر قشنگم امروز وقتی دستهای لاک زده ی ماءده رو  دیدی خیلی گریه کردی و دوست داشتی برای تو هم لاک بزنیم باباجون زحمت کشید و برات ی لاک قرمز خوشرنگ خرید ب محض اینکه درب لاک را باز کردیم ترسیدی و از استفادش امتناع کردی. با بیان شیرین همیشگی ات مدام میگفتی: بابایی داک(بابابیی لاک خرید) پام ن( به پام نزدم) دست ن( به دستم هم نزدم) مایی و علی داک دوس(مائده و علی لاک دوست دارند) بیان شیرینتر از عسلت را دوست دارم نازنینم  
21 آذر 1393

دخترم...

دخترم شیرین تر از شهد عسل           دخترم صد شعر نو یکصد غزل دخترم زیباترین رنگین کمان                     آفتاب روشن این آسمان دخترم گلدان گلهای بهار                      دانه یاقوت زیبای بهار دخترم الماس انگشتر نشین                  شاهکاری نیست زیباتر از این       ...
6 آذر 1393

گالری دو

آنرو که نقاش به چشمان تو پرداخت دیوانه شد از طرز نگاهت قلم انداخت   فاطمه ی عزیزم چند روزیست برگه های نقاشی ات را به درب کمدت چسباندم تا بتوانی راحتتر نقاشیهای پر رمزو  رازت  را بکشی.   عاشقتیم...       ...
27 مهر 1393

مــــــــــــادرانه ... نـــــه ... عاشــــــــــقانه

❤ مــــــــــــادرانه ... نـــــه ... عاشــــــــــقانه ❤ مـــن قصــــه ي با تــــو را تا ابـد اینگـــــونه آغــــاز میکنـــــم: يکــــی بـــود هــــنوزم هســــت خــــدایا همیــــشه باشــــد   ...
15 مهر 1393

مهرت افزون پاییزت قشنگ

نازنینم!   باز پاییز است، اندکی از مهر پیداست حتی در این دوران بی مهری باز هم پاییز زیباست مهرت قشنگ ٬ پاییزت مبارک . . .     پاییزه پاییزه برگ درخت میریزه هوا شده کمی سرد روی زمین پر از بــــرگ زرد دسته دسته کلاغا میرن به سوی باغا همه باهم یکصدا میگن قار قار قار قار     ...
1 مهر 1393

بازی های فاطمه کوچولوی ما

بازي ما اين است كه تو چهار دست و پا مي روي و منظورت اين است كه من چهار دست و پا دنبالت كنم و تو جيغ بكشي و فرار كني و بروي بالاي مبل   عاشق بازي دالي موشه هستي و خيلي با هيجان جيغ مي كشي و شادي مي كني.   و قتي بابا دراز مي كشه پاهایش را به سمت بالا نگه مي داري، خودت را روي پاهايش  خم مي كني و مي گويي: «پَ پَ» گاهی در آغوشم مي آيي و  الكي مي گويي:«آبه» تا من شكمت را بخورم و تو بلند بلند مي خندي و سپس تو هم به تقليد از من شكم من را مي خوري و مي گي :«آبه؟!»   ...
23 شهريور 1393

دختر قشنگم

عزيز دلم! تو هر روز با كارهاي قشنگت و صحبت كردن با مزه ات بابا را  به وجد در مي آوري      از اين كه  وقتي با تمام خستگي از سر كار مي آيد و مي بيند تو يك كارجديد، كلمه جديد ياد گرفته اي خستگي اش را فراموش مي كند، مي بوسدت  و فشارت مي دهد و از چشمان نافذت انرژي مي گيرد و باهم شروع به بازي كردن مي   كنيد   چقدر دنيايت قشنگ است؛ پاك و كودكانه، كاش دنياي ما هم رنگ و بوي دنياي كودكانه تو را داشت. عاشقانه   دوستت داریم...     ...
18 شهريور 1393