فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

نازنین دخترم فاطمه

روزهای سخت من و تو،پوشک گرفتن

عزیزم انگار از پوشک گرفتن تو سخت ترین کار دنیاست قبل از اینکه برای بار دوم شروع کنم به این کار هفته ها   با تو حرف زدم   شاید  در مقابل بزرگ شدن مقاومت میکنی...   هرچه هست هر دو خیلی خسته شدیم   از هر شیوه ای استفاده کردم اما انگار نمیتونی بین جایزه و دستشویی  رابطه برقرار کنی   عزیز دلم هر بار به بهانه آلو و آدامس دستشویی میری اما وای از لحظاتی ک فراموش میکنی بگی....   اون لحظه  برای راضی کردنم میای منو تو بغل میگیری و می بوسی و ناز میکنی و به من یاد اوری میکنی که   مامان بوست کردم، نازت کردم   طاقت  اذیت شدنتو ندارم اما عسلم،نازنی...
2 خرداد 1394

12 فروردین

فاطمه جان امروز هم مثل سالهای قبل همراه اقوام مادری به دامان طبیعت رفتیم.   روز خوبی بود و بسیار آب بازی کردی.           دوستت داریم نازنین.     ...
12 فروردين 1394

وقتی مادر میشی

وقتی مادر میشی فارغ از همه کارهای دنیا یه آدم دیگه میشی… ميشي فرشته نجات! فرشته نگهبان!   خیلی راحت بی خوابی رو تحمل میکنی و کوچولوی نازنینت رو راه میبری تا دل درد یادش بره و خوابش ببره و   همون طور تو بغلت نگه میداری تا مبادا بیدار بشه، شبي 3 الي 4 بار بيدار مي شي تا مبادا پتو از روي نازدونه ات   كنار رفته باشه      اگه بچت عطسه يا سرفه کنه دنیا رو سرت خراب میشه و آرزو مي كني اي كاش خودت عطسه و سرفه مي   كردي، صد بار دست و پاش را چك مي كني كه مبادا تب داشته باشه،  تلخ ترین اتفاق دنیا ميشه بیماری کودکت؛   اونقدر که به خاطر چن...
29 اسفند 1393

فرشته زمینی من

جان مادر! دیروز کنار همه ی آشفتگی های ذهنم، هم ردیف همان احساسهای لطیف، اندازه های تو را وجب می   گرفتم. گفتم اگر اندازه ی قد تو از همه بلندتر نیست پس چگونه بدون ایستادن روی بلندترین نردبان دنیا   دستهایت به آسمان می رسد و ستاره می چینی و لا به لای موهای من پنهان می کنی؟   اگر شبیه آدمهای پررنگ و هزار رنگ هستی پس چرا رنگ تو از زلالی آب یک لیوان شیشه ای تمیز، شفاف   تر است؟   خوب می دانم تو فرشته ای!   همان فرشته ای که خدای بزرگ به من هدیه داده، همان فرشته ای که نفسم به نفسش بند است، همان   فرشته ای که با...
28 اسفند 1393

اتل متل پروانه

اتـــــــ ــــ ـــل متــــــل پـــــــــروانــه نــشستـــــــــه روي شـــــــانــــه صـــدا ميــــــاد چـــه نـــــــــــــــازه ميــگــــــــــــه وقـــت نــــــــــ ـمـ ازه بـه ايــن صــدا چــي ميـــــــــگــن اذان ، اقــــــــــــــامه ميـــــــــگــن شيـــطونــــــــــــــه نـــاراحتــــــــه دنبـــــــــــــال يـــــه فــــرصتــــــــه ميــگه آهـــــــــــــاي مـسلمـــون نــــــــــ ــمـ از رو بــعـدا بـخــــــــون هــــر كسـي كـــــــــه زرنـ گــ ـــــه بـــــــا شيـطونــه مي جـنــگـــــه وقـــت نـــــــــ ــم از كــه مي شــه هــر كــــاري تــعطيــل مي شــه نـــ ـــم ـاز چــقـــدر شيــــريــنـــــه ...
8 اسفند 1393

پردیس کیان

فاطمه ی عزیزم امشب با علی و مایده رفتیم سرزمین عجایب در پردیس کیان.   قبل حرکت خیلی استقبال کردی اما زمانیکه رسیدیم ب حدی گریه کردی که مجبور شدیم زود برگردیم.                   ...
29 دی 1393